ژاله کش
خلاصه ی کتاب
ژاله کش
اِدویج دانتیکا در ۱۹ ژانویه ۱۹۶۹ در هائیتی به دنبا آمد و در سن دوازده سالگی به آمریکا مهاجرت کرد. وی که بهعنوان یک نویسنده و رماننویس در ایالت متحده آمریکا معروف میشود، تا کنون دو بار نامزد دریافت جایزهی ملی شده است. وی نویسندهی کتابهای «نفس، چشم، خاطره»، «کریک؟کرک!»، «کشتزار استخوان»، «برادرم، دارم میمیرم» و «ژالهکش» است. در تمام این کتابها میتوان استعداد غنائی او در زبان و صراحت بیان عاطفهاش را دید. ویژگی مشترک تمام این داستانها تنیده شدنِ مسائل عمومی و شخصی و سیاسی، در تار و پود زندگی مردم هائیتی و آمریکاییهای هائیتی تبار است. ژالهکش: نفرتی شاعرانه رمان ژالهکش، به شکلی پازل گونه، شامل روایتهای مختلفی است که، با زوایای دید متفاوتی نسبت به شخصیت اصلی داستان، مطرح میشوند. این تکهها که هر کدام با نام مستقلی از یکدیگر جدا میشوند، در واقع به نوعی لایههای رمان را شکل داده و شخصیتهای داستان، هر یک جدا از بیان و زیست خودشان، به شخصیت اصلی داستان نیز بهطور غیر مستقیم اشاره میکنند. داستان از نظر مکانی بین هائیتی و آمریکا در رفت و آمد است. در واقع کلمات نیز، مثل نویسندهی این رمان در حال مهاجرت هستند. خشونت، شکجه، قتل و جنایت در ۱۹۶۰ و دیکتاتوری پدر و پسر«دووالیه» در هائیتی و رنج به جا مانده از آن بر پیکر و روح مردمی که حتی پس از مهاجرت نیز نتوانستهاند آن را فراموش کنند، دست مایهی اصلی این داستان بوده. شخصیت اصلی این داستان یعنی « ژالهکش » که خود یک جنایتکار و شکنجهگر در دوران دیکتاتوری بوده، نه تنها از دید مهاجران هائیتی تبار آمریکا، بلکه از دید خود و خانواده خود در آمریکا نیز، مثل یک شبح زیست میکند. زندگی تازه اما هم با رنج و درد فراوان برای او و هم برای شکنجه شدگان و قربانیان او، در مکانی جدید که آمریکاست. ژالهکش سعی در پنهان کردن گذشتهی خود دارد. گذشتهای که مثل فیلم جلوی چشم قربانیان او به نمایش در میآید. تمام شخصیتهای این داستان، در اسارتِ گذشتهی کشور خود هستند.چه آنها که هم اکنون در آمریکا زندگی میکنند و چه آنها که در روستایی در هائیتی. همه محبوسِ وقایعی ناگوار از دورهای سرکوبگر و پر خفقان هستند که حتی در بهترین شرایط فعلیشان و بعد از گذشت سالها نیز، نمیتوانند از آن فرار کنند. این کتاب اشارهای غیر مستقیم دارد به این نکته که: شکنجهگر و قربانی هر دو قربانی گذشتهاند. انتخاب این نام نیز از آن روست که افراد امنیتی «تان تان ماکوت» معمولاً قبل از سپیده دم، زمانی که شبنم تازه داشت بر روی برگها مینشست، قربانیانشان را به زور از خانهشان بیرون میکشیدند. اما در این داستان ژالهکش و خانوادههای که ژالههایشان را از دست دادهاند، هر دو از خانههای اصلی خود دور ماندهاند. مواجهه و برخورد این دو با هم در زمان و مکانی غیر از وطنشان، میتواند به سرگردانیِ زیست بر رنجِ مردمی اشاره کند، که هنوز در گذشتهی تلخ زندگی میکنند. و با تمام تلخی آن را از خود دور نمیکنند، چون جزئی از وجودشان شده. وطن پر از درد و خاطرهی بازگشت به خانه! صورت زخمی زخمها گاهی روی جسم و گاهی روی روح رد خود را به جا میگذارند. گاهی التیام مییابند. و گاهی هر بار با اتفاق یا تصویری، یادآوری میشوند و سر باز میکنند. زخمها همیشه راه خود را پیدا میکنند روی بدن و روح قربانی حتی روی جسم و روان شکنجهگر! «...دستش روی یکی از پایههای صندلی پایین آمد. انگشتانش را روی لبهی مستعملی که به سمت بالا نوک تیز میشد، محکم کرد. تکهچوب را قاپید و هدف گرفت. میخواست چشمهای مرد چاق را نابود کند، اما بهجایش میخ چوبی روی گونهی چپ مرد چاق فرو آمد و یکی دو سانت این طرفتر فرو رفت. شوک مرد چاق به سود کشیش تمام شد، چون به او اجازه داد چند ثانیهای تکهچوب را روی صورتش پایینتر بکشاند و پوستش را تا خط آروارهی پایینش پاره کند. مرد چاق مچ کشیش را گرفت و محکم فشار داد، تقریبا جریان خون را به انگشتان او قطع کرد. تکهچوب از دست کشیش پایین سرید و روی پایش افتاد. مرد چاق کشیش را از شانههایش چنگ زد و بدنش را روی سیمان کوبید. فضا کوچک بود، و به کشیش اجازهی جم خوردن چندانی نمیداد. مرد چاق صورتش را با دست وارسی کرد و همانطور که خون از روی گونهاش بهروی بلوزش پایین میچکید، تفنگش را بیرون کشید، همان کالیبر ۳۸ را که رو به جمعیت کلیسا تکان داده بود، و آتش کرد. کشیش میدانست به محض فرود شعلهی خروجی از تفنگ مرد جاق روی بدنش، کار تمام است. اگر برمیگشت، میتوانست در مورد این روز موعظهی زیبا انجام دهد. به همه میگفت که چهطور اندرون جهنم، جایی که نه یکی بلکه چند شیطان حکمروایی میکردند، را دیده. اما از فرشتهها نیز صحبت میکرد: فرشتگان مذکر که در زنده ماندن او، امید به زنده ماندن خودشان را مییافتند. یک گلوله اصابت کرد، یکی دیگر، و دیگری، همه با هم سینهی کشیش را به زمین میخکوب کردند. نور لامپ لخت داشت محو میشد. «شرط میبندم پشیمونی...» صدای مرد چاق رفته رفته خاموش میشد، انگار هر دم از گوشهایش دورتر میشد. پشیمان؟ هیچ پشیمان بود؟ اصلا معنای زندگی یا مرگ، بدون کمی پشیمانی چه میتوانست باشد؟ شاید نباید درباره «هیولاها» موعظه میکرد، -آنگونه که مینامیدشان- اما لازم بود کسی رمهی مردم را با تکانی از بیخبری بهدر آورد، از آن آرامشی که مذهب بهشان بخشیده بود که زندگی با فلاکت و بدبختی روی زمین اشکالی ندارد، تا روزی که درهای بهشت به رویشان گشوده شود. شاید مرگ او دقیقاً باعث همین کار میشد...» صدای کتاب کتاب ژالهکش اولین بار در سال ۱۳۸۸ توسط نشر چشمه به چاپ رسید. و هماکنون با همکاری این نشر و ترجمهی شیوا مقانلو، با صدای آنالی طاهریان و آرمان سلطانزاده توسط موسسهی آوانامه صوتی شده است. فصلبندی این کتاب همانند تکههای پازل، به صورت شکلی کامل در میآید، که گویندگان این کتاب توانستهاند به خوبی، شخصیتها و عواطفِ موجود در کتاب را به مخاطبان انتقال دهند. به گفتهی نویسنده در مقدمهی کتاب در خطاب به خوانندگان ایرانی: «من این کتاب را در تجلیل اجداد گرانقدرمان، و به همان اندازه بزرگداشت زندگی تازه نوشتم؛ و برای درخواست عدالت و جلب توجه مردم به گرفتاری پناهندگان در سراسر جهان؛ اما همچنین امیدوارم خواندنش هم لذت بخش باشد. شاید شما آدمهایی را در این کتاب ملاقات کنید که به نظرتان غریبه برسند، اما همهی ما در قلبمان احساسات نهفته، عشق، لذت و رنج یکسانی را تجربه کردهایم، خواه از ایران باشیم یا از هائیتی.» ما نیز امیدواریم شنیدن این کتاب برای علاقهمندان به کتاب صوتی لذت بخش باشد.
درباره ی ادویچ دانتیکا
ژاله کش
کتاب های بیشتر از گوینده
ژاله کش
کتاب های بیشتر از مترجم
نون و القلم
کتاب صوتی چشم هایش
رهبری
کتاب صوتی آنچه ما دریافت می کنیم
کتاب صوتی رازهای نوع دوستی
نظرات کاربران
ثبت دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید